سفارش تبلیغ
صبا ویژن























در آغوش خدا

 

این پست را برای روز دوشنبه که تولدم بود، نوشته بودم تا وبلاگ را به روز کنم ولی وقتی آماده شد دیدم وایرلسی که ازش استفاده میکردیم پرید و دیگر هم تا آمدنم درست نشد که نشد. با اینکه زمانش گذشته اما میگذارمش چون خاطرات خوشی را برایم تداعی میکند.

 

شب تولد:

قرار بود صبح یکشنبه راهی تهران شویم اما من جایم را دادم به کسی که در رفتن عجله داشت و ماندم تا با پرواز بامداد چهارشنبه بیایم. این صورت منطقی مساله است. من همیشه منطقی نیستم پس میروم سراغ روایت دوم. به قول دوستی وقتی به مهمانی دعوتت کردند با خودت است که چه ساعتی بروی ولی برگشتت با صاحبخانه است! امام رضا(ع) نگه م داشت. لابد دوستم داشته که گفته باید تولدت را پیش خودم باشی! دیشب قیامت بود مثل شبهای قبل! از باب الجواد وارد میشویم. نگاهم به گنبد طلایی که میافتد دلم روشن میشود. به مامان میگویم نگه م داشته شاید بفهمم باید  چکار کنم؟ من هم که نمیفهمم! زیارت نامه را کنار مزار شیخ بهایی میخوانم و بعد میروم صحن آزادی. عاشق صحن انقلابم آن وقت اولین و شاید تنها شب تولدی که در حرم هستم را در صحن آزادی میگذرانم! داخل نمیروم. دم در می ایستم و چشم میدوزم به ضریح. ملت با اینکه به دیده ی گریان در حرم عادت دارند باز هم به من که به مثل بی کس ها ایستادم و اشک میریزم نگاه میکنند. معمولا زیاده طلب نیستم ولی از کریم کم خواستن نشان از بی خردی است نه زیاده طلبی! پس طلبیده شدنم را میگذارم به حساب اینکه آقا جشن تولدی برایم گرفته اند و تازه چشم انتظار جلوی در می ایستم برای گرفتن کادوی تولد

6 فراز از جوشن کبیر و قرائت سوره ی مریم! نمیدانم اصلا این دو چه ربطی دارند به زیارت امام رضا(ع)! فقط همین ها را میخوانم و ادامه نمیدهم. حواسم به حلقه ی معرفت -جلسه ی پرسش و پاسخ- است که نزدیکم برقرار است. گوش میکنم و استفاده، به حکم اینکه تفکر از عبادت بالاتر است.

روز تولد:

اولین پیامک تبریک همانی است که دوست داری! بعد پیامک حضرت خواهر که روز حضورش در حرم حضرت خواهر است! میگوید روی ماهت را میبوسم و در حرم دعاگویت هستم، در حرم دعایم کن! برایش میفرستم طرح حرم تا حرم! خیلی خیلی التماس دعا.

مادربزرگ را از صحن آزادی میبرم داخل تا ضریح را ببینند. شلوغ است و خودشان کمی که جلو میروند دعا میکنند و میگویند برگردیم. دوتایی مینشینیم در ایوان طلا. زیارت نامه را میخوانم و تلفنی میپرسم دوست دارد چه زیارتی را به نیابتش بخوانم؟ میگوید امین اله. در دلم میگویم قربانت بشوم، ملاحظه کاری ات را هم دوست دارم. میخواهم شروع کنم به خواندن امین ا... که مادربزرگ دیگری میرسد و همنشین و همراهمان میشود. میخوانم و دعایم میکنند. دعای موسفیدها را در حقم دوست دارم، به دعایشان خرسند میشوم. چنددعای دیگر هم با هم میخوانیم. میگویم التماس دعا. میپرسد این خانم مادرت هست یا مادر شوهرت؟! میگویم مادربزرگم هستند! میگوید به او بگو دعایت کند. میرود و ما دعای توسل را هم میخوانیم و حرکت میکنیم. از رواق امام خمینی(ره) خارج میشویم برای رسیدن به باب الجواد. یک خادم افتخاری بسیار مودب مادربزرگ را با ویلچر تا باب الجواد میرساند. هربار هنگام خروج یاد آن کودک میافتم که برای خداحافظی گفت امام رضا بای بای!

 

پ.ن1: امیدوارم حداقل یکبار تولدتان را در حریم یار بگذرانید.

پ.ن2: نمیتوانم انکار کنم که تولدم را زهرمارم کردند با توهین به باارزش ترین میراث آسمانی در زمین.

دارد چه بلایی سرمان می آید؟     کی قسمت خوب داستان می آید ؟

قرآن خدا سوخته اما دارد             بوی دل صاحب الزمان می آید

پ.ن3: خوشحالم کنید با دعایی به عنوان هدیه ی تولد!

 


نوشته شده در پنج شنبه 89/6/25ساعت 7:20 عصر توسط خودش نظرات ( ) |


Design By : Pichak